جدول جو
جدول جو

معنی روغن زدن - جستجوی لغت در جدول جو

روغن زدن
التّزييت
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
دیکشنری فارسی به عربی
روغن زدن
Oil
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
روغن زدن
huiler
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
روغن زدن
তেল মাখানো
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
روغن زدن
تیل لگانا
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
دیکشنری فارسی به اردو
روغن زدن
kupaka mafuta
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
روغن زدن
ทา
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
روغن زدن
engrasar
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
روغن زدن
ölen
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
روغن زدن
змащувати
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
روغن زدن
smarować
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
روغن زدن
涂油
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
دیکشنری فارسی به چینی
روغن زدن
untar
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
روغن زدن
ungere
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
روغن زدن
oliën
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
دیکشنری فارسی به هلندی
روغن زدن
смазывать
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
دیکشنری فارسی به روسی
روغن زدن
तेल लगाना
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
دیکشنری فارسی به هندی
روغن زدن
mengolesi minyak
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
روغن زدن
למרוח שמן
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
دیکشنری فارسی به عبری
روغن زدن
油を塗る
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
روغن زدن
기름을 바르다
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
دیکشنری فارسی به کره ای
روغن زدن
yağ sürmek
تصویری از روغن زدن
تصویر روغن زدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روغن زرد
تصویر روغن زرد
روغنی که از جوشاندن و صاف کردن کرۀ گاو یا گوسفند تهیه شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روان شدن
تصویر روان شدن
جاری شدن، جریان پیدا کردن، برای مثال زخون چندان روان شد جوی درجوی / که خون می رفت و سر می برد چون گوی (نظامی۲ - ۱۸۹)، کنایه از فراگرفتن و ازبر شدن درس
روانه شدن، رفتن، به راه افتادن، راه افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوزن زدن
تصویر سوزن زدن
دوختن پارچه با دست و به وسیلۀ نخ و سوزن، دوخت و دوز
نقش و نگار انداختن در پارچه با نخ و سوزن
در پزشکی داخل کردن داروی مایع به بدن به وسیلۀ سوزن تو خالی، آمپول زدن، تزریق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روان شدن
تصویر روان شدن
حرکت کردن، روانه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روغن دان
تصویر روغن دان
جای روغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزن زدن
تصویر سوزن زدن
تزریق کردن تزریق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آروغ زدن
تصویر آروغ زدن
Belch, Burp
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سوزن زدن
تصویر سوزن زدن
Needle
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آروغ زدن
تصویر آروغ زدن
отрыгивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سوزن زدن
تصویر سوزن زدن
шить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آروغ زدن
تصویر آروغ زدن
rülpsen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سوزن زدن
تصویر سوزن زدن
nähen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آروغ زدن
تصویر آروغ زدن
відригувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی